وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ ﴿۴۲﴾
به یکی از آن دو که تصوّر نجات او را داشت، گفت: [بیتقصیری] مرا نزد ولینعمت خود یادآوری کن، امّا شیطان از خاطرش برد که به ولینعمتش یادآوری کند و [یوسف] چند سال(1) در زندان ماند.240
یوسف (12)
42
واژه «بضع» دلالت بر اعداد بین 3 الی 9 دارد؛ بنابراین حضرت یوسف حداقل سه سال و احتمالاً بیش از سه سال دوران زندان خود را گذراند.
وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ ﴿۴۳﴾
[روزی] شاه گفت: کرارا [در خواب] هفت گاو فربهی(1) را میبینم که هفت گاو لاغر(2) آنها را میخورند و هفت سنبل سبز(3) و هفت [سنبلِ] دیگرِ خشک [در کنار هم قرار گرفته]؛ ای سران [قوم]، اگر تعبیر خواب میدانید، درباره خواب من نظر بدهید.240
یوسف (12)
43
سمان: جمع سمین: چاق، فربه.
عجاف: جمع اعجف و عجفاء، لاغر.
خضر: جمع اخضر و خضراء، سبز.
قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ ﴿۴۴﴾
گفتند: خوابهای(1) پریشان(2) است؛ و ما به تعبیر این خوابها آگاهی نداریم.241
یوسف (12)
44
احلام: جمع حُلُم: رؤیا، خواب.
اضغاث: جمع ضغث: در اصل به معنی دستهای از شاخههای خشک و باریک است، همانطور که در آیه 44 ص(38) آمده است، ضمناً به معنی درهم و برهم و پریشان هم هست.
وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ ﴿۴۵﴾
یکی از آن دو [زندانی] که نجاتیافته بود در حالی که پس از مدّتی [یوسف را] به یاد آورد(1)، گفت: من شما را از تعبیر این خواب آگاه میکنم؛ مرا [به سراغ آن زندانی دانا] بفرستید.241
یوسف (12)
45
«ادّکر» در اصل «اذتکر» بوده «تاء» افتعال به «دال» مبدل شده و در حرف قبل ادغام گردیده. واژه «مدّکر» در آیه 15 و چند آیه دیگر سوره قمر(54) نیز از همین مقوله است.
يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ ﴿۴۶﴾
[چون نزد یوسف رسید، گفت:] ای یوسفِ راست گفتار، درباره هفت گاو فربهای که هفت گاو لاغر آنها را میخورند و هفت سنبل سبز و هفت [سنبل] دیگرِ خشک [که شاه در خواب دیده است] نظر بده، تا نزد درباریان بازگردم، بسا که [از نتیجه خواب] آگاه شوند.241
یوسف (12)
46
قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ ﴿۴۷﴾
گفت: هفت سال به طور عادی کشت میکنید؛ و آنچه درو کردید، جز اندکی که مصرف میکنید، با خوشه ذخیره کنید.241
یوسف (12)
47
ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ ﴿۴۸﴾
آنگاه پس از آن، هفت [سالِ] سخت [و قحطی] پیش میآید که آنچه از قبل برای آن سالها ذخیره کردهاید، میخورند(1)، مگر کمی از آن را که [برای کشت] نگاه میدارید.241
یوسف (12)
48
ترجمه تحتاللفظ این است: «سالهای سخت آنچه را که به خاطرش اندوختهاید، میخورند»؛ نسبتِ فعلِ «خوردن» به «سنین» برای مبالغه است.
ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ ﴿۴۹﴾
پس از آن سالی فرا میرسد که [باران رحمت] بر مردم میبارد و [از میوهها] افشره میگیرند.241
یوسف (12)
49
وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ ﴿۵۰﴾
شاه [پس از دریافتِ این گزارش] گفت: او را نزد من آورید؛ و چون فرستاده نزد او آمد، [یوسف] گفت: نزد ولینعمتت بازگرد و از او بپرس ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند، چگونه بود(1)؟ که صاحباختیار(2) من مسلّماً از نیرنگشان آگاه است.241
یوسف (12)
50
یوسف در آن موقعیت حاضر نشد از زندان خارج شود، زیرا میخواست در حالی که در بند است، شاه از زنان درباری و نیز زلیخا جویای وضع یوسف شود و این توهم که یوسف با آنها تبانی کرده پیش نیاید.
به تفاوت معنی واژه «ربّ» در کلام یوسف که دو بار آمده ربّ ساقی و ربّ یوسف توجّه فرمایید.
قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ ﴿۵۱﴾
[شاه زنان را احضار کرد و] گفت: به گاهی که از یوسف تمنّای [تسلیم] دلش را داشتید ماجرای شما چگونه بود؟ گفتند: تبارک اللّه [احسن الخالقین]، هیچ بدی از او ندیدیم؛ همسر صدراعظم(1) [از آن میان] گفت: اکنون حقیقت روشن شد؛ من بودم که از او تمنّای [تسلیم] دلش را داشتم و او راستگوست.241
یوسف (12)
51
عزیز به معنی مرد قدرتمند است و چون در این داستان شخصیت دوم بعد از شاه مورد نظر است، او را صدراعظم نامیدهایم.