وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ ﴿۵۰﴾
شاه [پس از دریافتِ این گزارش] گفت: او را نزد من آورید؛ و چون فرستاده نزد او آمد، [یوسف] گفت: نزد ولینعمتت بازگرد و از او بپرس ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند، چگونه بود(1)؟ که صاحباختیار(2) من مسلّماً از نیرنگشان آگاه است.241
یوسف (12)
50
یوسف در آن موقعیت حاضر نشد از زندان خارج شود، زیرا میخواست در حالی که در بند است، شاه از زنان درباری و نیز زلیخا جویای وضع یوسف شود و این توهم که یوسف با آنها تبانی کرده پیش نیاید.
به تفاوت معنی واژه «ربّ» در کلام یوسف که دو بار آمده ربّ ساقی و ربّ یوسف توجّه فرمایید.
قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ ﴿۵۱﴾
[شاه زنان را احضار کرد و] گفت: به گاهی که از یوسف تمنّای [تسلیم] دلش را داشتید ماجرای شما چگونه بود؟ گفتند: تبارک اللّه [احسن الخالقین]، هیچ بدی از او ندیدیم؛ همسر صدراعظم(1) [از آن میان] گفت: اکنون حقیقت روشن شد؛ من بودم که از او تمنّای [تسلیم] دلش را داشتم و او راستگوست.241
یوسف (12)
51
عزیز به معنی مرد قدرتمند است و چون در این داستان شخصیت دوم بعد از شاه مورد نظر است، او را صدراعظم نامیدهایم.
ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ ﴿۵۲﴾
[زلیخا افزود:] این [اعتراف صریح را از آن جهت کردم] تا [یوسف] بداند در غیاب[ش] به او خیانت نکردهام، و خدا نیرنگِ خیانتگران را سامان نخواهد بخشید(1).241
یوسف (12)
52
در آیات 51 و 52 صحبت بین شاه و زنان، منجمله زلیخاست و یوسف در این هنگام به شهادت آیه 50 هنوز در زندان است و در جلسه حضور ندارد. در آیه 54 شاه برای مرتبه دوم یوسف را با اطمینان به برائتش احضار میکند و این بار یوسف برخلاف دفعه قبل آماده خروج از زندان و ملاقات شاه میشود. بنابراین مفاد آیه 52 به او خیانت نکردم و آیه 53 (خود را بیگناه نمیدانم) نمیتواند کلام یوسف باشد؛ لزوما کلام زلیخاست. همان طور که زلیخا قبلاً هم به موجب آیه 32 در مجلس زنان به پاکی یوسف اقرار کرده بود.
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۵۳﴾
و خود را بیگناه نمیدانم؛ زیرا نفسِ [انسان] فراوان به گناه فرمان میدهد، [مستوجب کیفرم] مگر آنکه صاحباختیارم رحمت آورد، که صاحباختیار من(1) آمرزگاری است مهربان.242
یوسف (12)
53
شیخ المفسرین طبرسی ضمن تفسیر آیه 29 گفته است: عبارت «استغفری لذنبک» نشان میدهد که مصریان با وجود بت پرستی، خدا را هم میشناختهاند. علاوه بر گفتار طبرسی، زلیخا در دورانی که یوسف در خانهاش بود بارها نام خدا را در هر فرصتی از یوسف شنیده بود، بخصوص موقعی که او را به سوی خود دعوت کرد و یوسف گفت: «معاذاللّه »؛ همان طور که در دوران زندان در هر فرصتی با هم بندهای خود از خدای یکتا صحبت میکرد. لذا زلیخا در لحظهای که یوسف را بیگناه معرفی کرد، به یاد پروردگار خود که یوسف تبلیغ میکرد، افتاد.
وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ ﴿۵۴﴾
شاه گفت: یوسف را نزد من آرید تا او را [مشاور] ویژه خود گردانم؛ همین که با او گفتگو کرد، [به درایت و نبوغش پی برد و] گفت: تو از امروز نزد ما صاحب مقام و امین هستی.242
یوسف (12)
54
قالَ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ﴿۵۵﴾
[یوسف] گفت: مرا به [سرپرستی] خزاین [و اقتصاد و دارایی] این سرزمین بگمار [تا بحران عظیمی که در پیش است مهار کنم]، که نگاهبانی دانا هستم.242
یوسف (12)
55
وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۵۶﴾
یوسف را در سرزمین [مصر] این گونه اقتدار بخشیدیم، تا هر جا بخواهد، مقام گیرد؛ هر که را خواهیم [و شایسته بدانیم] به رحمت خویش میرسانیم(1) و پاداش نیکوکاران را تباه نخواهیم کرد.242
یوسف (12)
56
قانونمندی خواست خدا را در این موارد، در زیرنویس آیه 74 آلعمران(3) ملاحظه فرمایید.
وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ ﴿۵۷﴾
و البته پاداش آخرت برای کسانی که ایمان آورده و پروا میکردند بهتر است.242
یوسف (12)
57
وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ ﴿۵۸﴾
[خشکسالی فرا رسید] و برادران(1) یوسف [در جستجوی غلّه] راهی [مصر] شدند و بر یوسف درآمدند؛ آنان را شناخت، و[لی] آنان وی را نشناختند.242
یوسف (12)
58
اخوه: جمع اخ: برادران.
وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ ﴿۵۹﴾
و چون بارهایشان را مهیا کرد، گفت: [در سفر آینده] برادر پدریتان را [نیز] نزد من آورید(1)؛ مگر نمیبینید که سهمیه [همه] را کامل میدهم و پذیرای شایستهای هستم.242
یوسف (12)
59
مأموران یوسف از متقاضیان غلّه، قبلاً در مورد تعداد عائله آنها بازپرسی میکردند، لذا صحبت یوسف در مورد برادر ناتنی آنها ابتدا به ساکن نبوده است و موجب تعجب برادران نشد.