وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ ﴿۴۵﴾
یکی از آن دو [زندانی] که نجاتیافته بود در حالی که پس از مدّتی [یوسف را] به یاد آورد(1)، گفت: من شما را از تعبیر این خواب آگاه میکنم؛ مرا [به سراغ آن زندانی دانا] بفرستید.241
یوسف (12)
45
«ادّکر» در اصل «اذتکر» بوده «تاء» افتعال به «دال» مبدل شده و در حرف قبل ادغام گردیده. واژه «مدّکر» در آیه 15 و چند آیه دیگر سوره قمر(54) نیز از همین مقوله است.
يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ ﴿۴۶﴾
[چون نزد یوسف رسید، گفت:] ای یوسفِ راست گفتار، درباره هفت گاو فربهای که هفت گاو لاغر آنها را میخورند و هفت سنبل سبز و هفت [سنبل] دیگرِ خشک [که شاه در خواب دیده است] نظر بده، تا نزد درباریان بازگردم، بسا که [از نتیجه خواب] آگاه شوند.241
یوسف (12)
46
قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ ﴿۴۷﴾
گفت: هفت سال به طور عادی کشت میکنید؛ و آنچه درو کردید، جز اندکی که مصرف میکنید، با خوشه ذخیره کنید.241
یوسف (12)
47
ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ ﴿۴۸﴾
آنگاه پس از آن، هفت [سالِ] سخت [و قحطی] پیش میآید که آنچه از قبل برای آن سالها ذخیره کردهاید، میخورند(1)، مگر کمی از آن را که [برای کشت] نگاه میدارید.241
یوسف (12)
48
ترجمه تحتاللفظ این است: «سالهای سخت آنچه را که به خاطرش اندوختهاید، میخورند»؛ نسبتِ فعلِ «خوردن» به «سنین» برای مبالغه است.
ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ ﴿۴۹﴾
پس از آن سالی فرا میرسد که [باران رحمت] بر مردم میبارد و [از میوهها] افشره میگیرند.241
یوسف (12)
49
وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ ﴿۵۰﴾
شاه [پس از دریافتِ این گزارش] گفت: او را نزد من آورید؛ و چون فرستاده نزد او آمد، [یوسف] گفت: نزد ولینعمتت بازگرد و از او بپرس ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند، چگونه بود(1)؟ که صاحباختیار(2) من مسلّماً از نیرنگشان آگاه است.241
یوسف (12)
50
یوسف در آن موقعیت حاضر نشد از زندان خارج شود، زیرا میخواست در حالی که در بند است، شاه از زنان درباری و نیز زلیخا جویای وضع یوسف شود و این توهم که یوسف با آنها تبانی کرده پیش نیاید.
به تفاوت معنی واژه «ربّ» در کلام یوسف که دو بار آمده ربّ ساقی و ربّ یوسف توجّه فرمایید.
قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ ﴿۵۱﴾
[شاه زنان را احضار کرد و] گفت: به گاهی که از یوسف تمنّای [تسلیم] دلش را داشتید ماجرای شما چگونه بود؟ گفتند: تبارک اللّه [احسن الخالقین]، هیچ بدی از او ندیدیم؛ همسر صدراعظم(1) [از آن میان] گفت: اکنون حقیقت روشن شد؛ من بودم که از او تمنّای [تسلیم] دلش را داشتم و او راستگوست.241
یوسف (12)
51
عزیز به معنی مرد قدرتمند است و چون در این داستان شخصیت دوم بعد از شاه مورد نظر است، او را صدراعظم نامیدهایم.
ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ ﴿۵۲﴾
[زلیخا افزود:] این [اعتراف صریح را از آن جهت کردم] تا [یوسف] بداند در غیاب[ش] به او خیانت نکردهام، و خدا نیرنگِ خیانتگران را سامان نخواهد بخشید(1).241
یوسف (12)
52
در آیات 51 و 52 صحبت بین شاه و زنان، منجمله زلیخاست و یوسف در این هنگام به شهادت آیه 50 هنوز در زندان است و در جلسه حضور ندارد. در آیه 54 شاه برای مرتبه دوم یوسف را با اطمینان به برائتش احضار میکند و این بار یوسف برخلاف دفعه قبل آماده خروج از زندان و ملاقات شاه میشود. بنابراین مفاد آیه 52 به او خیانت نکردم و آیه 53 (خود را بیگناه نمیدانم) نمیتواند کلام یوسف باشد؛ لزوما کلام زلیخاست. همان طور که زلیخا قبلاً هم به موجب آیه 32 در مجلس زنان به پاکی یوسف اقرار کرده بود.
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۵۳﴾
و خود را بیگناه نمیدانم؛ زیرا نفسِ [انسان] فراوان به گناه فرمان میدهد، [مستوجب کیفرم] مگر آنکه صاحباختیارم رحمت آورد، که صاحباختیار من(1) آمرزگاری است مهربان.242
یوسف (12)
53
شیخ المفسرین طبرسی ضمن تفسیر آیه 29 گفته است: عبارت «استغفری لذنبک» نشان میدهد که مصریان با وجود بت پرستی، خدا را هم میشناختهاند. علاوه بر گفتار طبرسی، زلیخا در دورانی که یوسف در خانهاش بود بارها نام خدا را در هر فرصتی از یوسف شنیده بود، بخصوص موقعی که او را به سوی خود دعوت کرد و یوسف گفت: «معاذاللّه »؛ همان طور که در دوران زندان در هر فرصتی با هم بندهای خود از خدای یکتا صحبت میکرد. لذا زلیخا در لحظهای که یوسف را بیگناه معرفی کرد، به یاد پروردگار خود که یوسف تبلیغ میکرد، افتاد.
وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ ﴿۵۴﴾
شاه گفت: یوسف را نزد من آرید تا او را [مشاور] ویژه خود گردانم؛ همین که با او گفتگو کرد، [به درایت و نبوغش پی برد و] گفت: تو از امروز نزد ما صاحب مقام و امین هستی.242
یوسف (12)
54